دینادینا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

دردونه ما دینا

کادوی بابا

سلام جیجل مامان.این عکس کادویی که بابا قول داده بود.دو تا پوشه دکمه دار خوشگل   ...
19 شهريور 1392

خانه اسباب بازی

سلام عزیز دل مامان فدای اون نگاه معصومت بشم من.     وای دینا من و کشتی از بس گفتی میخوام برم مسسه(مدرسه) بردمت مهد     بببینم چه کلاسهایی برای تو داره ساعت مهد زیاده تو خسته میشی رفتیم   خانه اسباب بازی کلی ذوق کردی رفتی با بچه ها بازی کردی . اصلا نمیگفتی مامانم     کو؟مامان هست نیست .اینم چند تا عکسی که     انداختم.     اینجا داری نقاشی که کشیدی به من نشون میدی.الهی من فدات بشم همش خط خطی کردی قربونت برم     خیلی بهت خوش گذشته بود تا اومدیم خونه گفتی بابا الو کنم تا بابا الو گفت شروع کردی ...
12 شهريور 1392

پارک

این عکسای امروز که رفتیم پارک .اینم از پنج شنبه کوچولوی نازم.بالاخره کفش پات کردی.خودت پات کردی من اصلا نگفتم    بابا هوس فالوده کرده بود توام که عاشق این هستی که بشینیم تا آقا برامون حاضر کنه.   فقط ببین چه طوری فالوده میخوری آخه زشته دختر!!!!     ...
9 شهريور 1392

خونه خاله فریبا

رفتیم خونه خاله فریبا.این آقا عرفان هست که تیز هوشه و مدرسه تیز هوشان میره.     اینجا هم پارک روبرو خونه خاله هست.تو پارک هیچ بچه ای نبود خودت تنها بودی کلی بازی کردی.   ...
7 شهريور 1392

خونه عمه

سلام عزیز مامان.خوبی؟ رفتیم خونه عمه توام که عاشق عمه هستی ولی پرنیا رو خیلی اذیت میکنی .   پرنیا کوچولو که اینجا یکسال و هشت ماهشه     هرچی به پرنیا میگفتم بشین عکس بندازم گوش نمیکرد آخر تو به زور نگه داشتیش داشتی بچه رو خفه میکردی که نجاتش دادم     بعد از ظهر هم رفتیم پارک   ...
7 شهريور 1392

دو باره رفتیم شمال

سلام عشق مامان.ببخشید این چند وقت اصلا نتونستم برات مطلب بنویسم.دو باره با عمو حبیب اینا     رفتیم شمال خیلی خوش گذشت. بعضی عکسارو برات میذارم گل خوشگلم.دوست دارم عشقم   برید ادامه       دخترم بزرگ شدی بازم میگی مامان بغل.(کمرم خم شده دیگه)     اینم یک عکس دسته جمعی   ...
7 شهريور 1392

دمپایی

سلام دختر گلم.دینا جون برات یه دمپایی خریدم برای تو حمام ولی تنها جایی که نپوشیدی  حمام بود     .هرجا میخوایم بریم این دمپایی رو پات میکنی.تو عکسات دقت کن همه جا این دمپایی پاته حتی مهمونی   میخوایم بریم.آبروی من و بردی اصلا به حرف من گوش نمیدی. لباس پوشیدنت هم داستان شده لباسی که تنگ باشه یا وقتی می پوشی  یه ذره احساس ناراحتی بکنی دیگه اون لباس رو نمی پوشی آخه من    چیکار   کنم. فقط لباسهایی که خودت دوست داری و میپوشی.   ...
4 شهريور 1392

ساوه

دخترم سلام.این چند روز رفتیم ساوه.موقع رفتن هرچی دنبال دوربین گشتم پیدا نکردم .می دونستم تو خونه هست ولی هرجا رو گشتم پیدا نکردم دیگه نا امید شدم  خیلی ناراحت شدم بدون دوربین     رفتیم.گوشی من دکمه دوربینش خراب شده نمیشد عکس انداخت گوشی بابا هم حافظه اش پر شده       بود     نمیذاشت عکساشو پاک کنم آخه کپی نکرده بود.خلاصه بدون عکس برگشتیم.وقتی اومدو خونه دیدم     دوربین تو صندوق دوچرخه تو هست میگم دینا چرا این و گذاشتی اینجا؟ میگی گذاشتم گم نشه.آخه   من     چی بگم؟ ...
2 شهريور 1392

دوباره مهمونهای کوچولو

سلام عشق مامان.دوباره مهمون داشتی.سه تا مهمون کوچولو.شایلین.آرمیتا.شاینا.شب خونه ما خوابیدن البته شاینا آخر شب مامانش اومد بردش چون کوچولو هست و نمیمونه.یک دونه  از عکسا خوب شد که برات میذارم.آخه نمیموندین ازتون عکس بندازم همش در حال بازی بودین. عاشق همتون هستم.       ببین قیافه شاینا رو دوست دارم یه گاز بگیرمش.فدای اون چشمات بشم عزیز خاله دوست دارم     فدات بشم با اون ژست گرفتنت.اینجا خونه مامان جون رفتیم   ...
28 مرداد 1392