دینادینا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

دردونه ما دینا

رفتیم ملایر

سلام مامانی.چهارشنبه رفتیم ملایر.بابا نیومد.من و تو با دایی محمد و بابا جون رفتیم .اولین سالگرد مادر بزرگ من بو خدا رحمتش کنه.خیلی اذیت کردی.من تازه بعد چند وقت فامیلهارو دیده بودم ولی تو انقدر اذیت کردی که دیگه هیچی نفهمیدم.جمعه مراسم سالگرد بود.شب ساعت 9 حرکت کردیم سمت تهران.بعدا عکس مامانبزرگ مهربونم رو میذارم.خیلی مهربون بود.واقعا پیرزن دوست داشتنی بود.
15 اسفند 1391

دینا در 4 ماهگی

مامانی ببین چقدر خوشگله این عکست.این عکس رو مهلا ازت گرفته.از عروسک هم خوشگل تری.بووووووووووووووووس ...
5 اسفند 1391

درای جستجوگر

دخترم تازگیا عاشق این کارتون شدی درای جسجتجوگر.همش میگی (مامان دیا بذار)مامان درا بذار.     ...
2 اسفند 1391

خانه تکانی

دینا جونم ببخشید مامان این روزا کمتر میام  سر بزنم.چون کارای عید رو شروع کردم اصلا وقت نمیکنم.روزا که همش کار میکنم شبا هم زودتر تو میخوابم چون خیلی خسته میشم. عزیز دلم داری کمک مامان میکنی قربونت برم با اون کار کردنت که کار من و بیشتر میکنی فدات بشم. ...
1 اسفند 1391

سالگرد مادر بزرگ بابا

سلام مامانی.جمعه اولین سالگردمامان بزرگ بابا که بهش میگفتیم ننه بود.نمیدونی چقدر این پیر زن نازنین بو.خیلی مهربون بود خیلی خوش زبون بود واقعا حیف شد از بین مارفت خدا رحمتش کنه.پارسال این موقع خبر فوتش رو ساعت 2 صبح که ما خواب بودیم زنگ زدن به گوشی بابا که ننه فوت کرده.خیلی ناراحت شدیم شبونه رفتیم ساوه.3 هفته بعدش مادربزرگ منم فوت کرد.خدا همه رفتگان خاک رو رحمت کنه.این عکس ننه هست اون کوچولو هم تو هستی بغل ننه تو اینجا 3 ماهه بودی. ...
25 بهمن 1391

نوزادی دینا

دینا جان این عکس رو اولین شبی که بدنیا اومدی توی بیمارستان خودم ازت گرفتم.وایییییییییییییییی چقدر زشت بودی.فدات بشم مامانی.   ...
24 بهمن 1391

دینا بد اخلاق شده

دخترم چند روزه خیلی بد شدی.همش بهونه میگیری.نق میزنی.گریه میکنی هرچی میگم چی شده کجات درد میکنه هیچی نمیگی فقط گریه میکنی.فکر کنم داری دندونای تخت در میاری آخریشه دیگه زودتر دربیاد راحت بشی.امروز خیلی اذیت کردی.کلی دعوات کردم.همش جیغ میزدی و گریه میکردی.الان خوابیدی.انقدر تو بغلم نگهت داشتم تا خوابت برد.دستم دیگه سر شد. ...
14 بهمن 1391

عکسای تولد شایلین

حاضر شدیم بریم.هرکاری کردم نذاشتی ازت عکس بگیرم.همش جیغ میزدی.آخر عکست با گریه افتاد. چون عکسا زیاد بود ادامه مطلب گذاشتم. دینا و آرمیتای عزیزم.عمه فدات بشه قربونت برم شایلین عزیزم تولدت مبارک عزیز خاله عاشقتم مامانی فدای اون ژست گرفتنت.دوست دارم. ...
10 بهمن 1391

عکس انداختن بابا

فردا میخوایم بریم تولد شایلین داشتیم با مامانجون فکر میکردیم فردا موهاتو چه جوری درست کنم که تو خسته شدی و قاطی کردی دیگه نذاشتی بهت دست بزنیم.آخر این مدل تصویب شد.نمیذاشتی ازت عکس بندازیم بابا این عکسارو به زور انداخته.آخه بابا همه کاراش زوریه بهترین بابای دنیاست.تازگیا خیلی هم بابایی شدی.   ...
4 بهمن 1391

خونه دایی علی

دینا جان دیشب خونه دایی علی دعوت بودیم.کلی با آرمیتا بازی کردی.من فدای تو و آرمیتا بشم.آرمیتای عزیزم رو خیلی اذیت میکنی.همش جیغ میزنی و باهاش لجبازی میکنی ولی اون بچه هیچی نمیگه و با تو بازی میکنه خیلی دوست داره توام اونو خیلی دوست داری همش آتا آتا میکنی آخه بهش میگی آتا. نشستی روی این صندلی یکم لق بود تا تکون میخورد کلی میترسیدی ...
4 بهمن 1391