یک پست طولانی تابستانه
دختر نازم در این پست از ماه آخر تابستون 92 برات مینویسم.
یه شب که با عمه اینا رفتیم پارک.
دینا و پرنیا کوچولو.
یکروز من حسابی مشغول کار بودم البته حواسم به تو بود ولی موقعی ازت غافل شدم صدام کردی مامان
کمک مامان کمک من هم ترسیدم دویدم طرف اتاق هرچی گشتم پیدات نکردم یکدفعه چشمم خورد
بالای کمد دیدم رفتی بالای کمدت و داری من و نگاه میکنی میخندی من از تعجب این شکلی شدم
چند روز آخر ماه شهریور هم مهمون داشتیم خاله بابا از ساوه اومده بودن خونمون هفته آخر حسابی
سرگرم بودی.من چون خیلی کار داشتم زیاد نتونستم از تو عرفان و پارسا عکس بندازم.تو همین روزا بود
که موهاتو هم کوتاه کردم شدی مثل پسرا.آخه موهات داشت میریخت.
اینجا خونه مامان جون.با عرفان و پارسا.ژست این عکسارو آقا عرفان دستور داد.
یک شب هم همه باهم رفتیم شهربازی.
اینم از دسر هایی که برای مهمونی درست کردم.خودم خیلی خوشم اومد ولی ژله خاکشیر شل شده بود .
ژله چند رنگ
ژله خاکشیر