دینادینا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره

دردونه ما دینا

دینا اذیت میکنه

سلام دختر قشنگم.دینا جان دوباره اذیتهات شروع شده.یه مدت یه کم بهتر شده بودی ولی   نمیدونم چرا دوباره داری اذیت میکنی.دیگه اصلا نمیذاری بشینم پشت کامپیوتر تا میرم   طرف کامپیوتر گریه میکنی.دیگه کلافه شدم.همش بهونه میگیری. ولی همین که میبینم تنت سالم خدا رو هزار بار شکر میکنم.از وقتی که بدنیا اومدی لجوجی کردی تا الان نمیدونم تا کی ادامه     داره خدا کنه زودتر آروم بشی.   دوست دارم عالمه (به قول خودت) ...
13 آبان 1392

رفتیم آتلیه

سلام عشقم.خوبی مامان فدات بشه؟دوست دارم. دختر عزیزم 21 مهر 92 رفتیم آتلیه از عکس انداختیم.خیلی ناگهانی شد و من اصلا آمادگی نداشتم. موهات رو کوتاه کردم تو عکسا خیلی جالب نشد.خیلی ناراحتم کاش موهاتو کوتاه نمیکردم.آخه موهات داشت میریخت ولی دیگه کوتاه نمیکنم وبازم میبرمت آتلیه ایشاالله برای تولدت که سه ماه دیگه هست یه کم بلندتر میشه و دوباره میبرمت آتلیه.فقط خدا کنه عکسات قشنگ بشه.     دینا جان میخوایم بریم مسافرت ملایر شهر مامان جون و باباجون خیلی شهر باصفاییه من عاشق اونجام.عروسی پسر عموی من هستش ولی بابا نمیاد چون کار داره خیلی ناراحتم که نمیاد ما با مامان جون بابا جون و خاله ها و داییها م...
23 مهر 1392

تولد بابا

دخترم 2 مهر تولد بابا بود. شانس اونروز برامون مهمون اومد من نتونستم انجور که میخواستم برای بابا تولد بگیرم کیک خودم درست کردم ولی بازم خودم خوشم نیومد همهم گفتن خوشمزه شده ولی من میخواستم خامه هم بذارم ولی نرسیدم اصلا برم بیرون .خلاصه گذشت و بابا 28 سالگی هم فوت کرد.   همسر عزیزم از وقتی شریک زندگی ام شده ای هر روز بیشتر دیروز دوستت دارم وجود نازنینت بهترین تکیه گاه و مهربانیهایت بزرگترین دلیل برای زنده ماندن من است       وجود تو تنهاترین هدیه گرانبهایی بود که خداوند من را لایق آن دانست وهدیه من به تو نازینین قلب عاشقی است که فقط برای تو می تپد عا...
12 مهر 1392

کاردستی

سلام گل مامان.دوباره بابا برات وسیله خریده که باهاش کاردستی درست کنی البته با کمک من.     اینجا داری با کاغذ هایی که من برش زدم و خودت رنگ کردی دایره درست میکنی.   اولین نقاشی که تو دفترت کشیدم وتو رنگ کردی   این دفتر نقاشی باب اسفنجی خوشگل که بابا خریده   اینم یه جعبه هست توش آبرنگ و مداد رنگی و مداد شمعی و... هست البته این رو آرمیتا بهت داده.   ...
12 مهر 1392

یک پست طولانی تابستانه

دختر نازم در این پست از ماه آخر تابستون 92 برات مینویسم.   یه شب که با عمه اینا رفتیم پارک .     دینا و پرنیا کوچولو.     یکروز من حسابی مشغول کار بودم البته حواسم به تو بود ولی موقعی ازت غافل شدم صدام کردی مامان کمک مامان کمک من هم ترسیدم دویدم طرف اتاق هرچی گشتم پیدات نکردم یکدفعه چشمم خورد بالای کمد دیدم رفتی بالای کمدت و داری من و نگاه میکنی میخندی من از تعجب این شکلی شدم   چند روز آخر ماه شهریور هم مهمون داشتیم خاله بابا از ساوه اومده بودن خونمون هفته آخر حسابی سرگرم بودی.من چون خیلی کار داشتم زیاد نتونستم از تو عرفان و پارسا عکس بندازم.تو همین روزا بود...
1 مهر 1392

خونه مامان جون

دیروز رفتیم خونه مامان خودم شاینا هم اونجا بود کلی باهم بازی کردین یه سبد که مامان جون تازه خریده بود رو پیدا کردین شده بود اسباب بازی شما دوتا انگار بهترین بازی بود برای شما . این سبد جا رخت بود.   شاینا رفته تو کیف من فضولی که دیدمش.   جیگر خاله فدای اون خنده های قشنگت.لباشو رژ لب زده بود.تا فهمید من دیدمش مثلا خودشو لوس کرده.فدات بشم.   ...
1 مهر 1392

کادوی بابا

سلام جیجل مامان.این عکس کادویی که بابا قول داده بود.دو تا پوشه دکمه دار خوشگل   ...
19 شهريور 1392

خانه اسباب بازی

سلام عزیز دل مامان فدای اون نگاه معصومت بشم من.     وای دینا من و کشتی از بس گفتی میخوام برم مسسه(مدرسه) بردمت مهد     بببینم چه کلاسهایی برای تو داره ساعت مهد زیاده تو خسته میشی رفتیم   خانه اسباب بازی کلی ذوق کردی رفتی با بچه ها بازی کردی . اصلا نمیگفتی مامانم     کو؟مامان هست نیست .اینم چند تا عکسی که     انداختم.     اینجا داری نقاشی که کشیدی به من نشون میدی.الهی من فدات بشم همش خط خطی کردی قربونت برم     خیلی بهت خوش گذشته بود تا اومدیم خونه گفتی بابا الو کنم تا بابا الو گفت شروع کردی ...
12 شهريور 1392

پارک

این عکسای امروز که رفتیم پارک .اینم از پنج شنبه کوچولوی نازم.بالاخره کفش پات کردی.خودت پات کردی من اصلا نگفتم    بابا هوس فالوده کرده بود توام که عاشق این هستی که بشینیم تا آقا برامون حاضر کنه.   فقط ببین چه طوری فالوده میخوری آخه زشته دختر!!!!     ...
9 شهريور 1392